معنی سعی و تلاش

حل جدول

سعی و تلاش

تقلا، هم


تلاش ، سعی ، کوشش

جهد


تلاش، سعی، کوشش

جهد


تلاش

جهد، کوشش، سعی


سعی

جد، کوشش، تلاش، جهد


جد ، جهد ، سعی ، تلاش

کوشش

لغت نامه دهخدا

تلاش

تلاش. [ت َ] (ترکی، اِ) بمعنی سعی و جستجو از لغات ترکی وتالاش بر وزن شاباش، خواندن غلط مگر نوشتن درست. بعضی گمان برند که لفظ تلاش عربی است و برای معنی تلاش کننده لفظ متلاشی از تلاش مأخوذ کنند این همه محض غلط و صحیح بجای متلاشی تلاشی است. چرا که لفظ تلاش ترکی است. (غیاث اللغات). سعی وجد و جستجو. (ناظم الاطباء). کوشش و تقلا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
تمام عضو با من در تلاشند
ز دام هیچیک نتوان رهیدن.
ناصرخسرو.
تلاش قرب فقر از هر جگرداری نمی آید
که نقش پنجه ٔ شیر است نقش بوریای او.
صائب (از آنندراج).
|| تخریب و ویرانی. (از فهرست ولف ص 259). پراکندگی و انتشار. (ناظم الاطباء):
بدین رزمگه اندر امشب مباش
ممان تا شودگنج و لشکر تلاش.
فردوسی.


سعی

سعی. [س َع ْی ْ] (ع مص) کوشیدن. (آنندراج). کوشش. (غیاث):
نه غم مدح تو از این دل کم
نه در سعی تو بر این تن باز.
مسعودسعد.
دانه مادام که در پرده ٔ خاک نهان است هیچکس در پروردن وی سعی ننماید. (کلیله و دمنه). موش چون موذی باشد... در هلاک وی سعی واجب بینند. (کلیله و دمنه).
بسعی اوست جهانگیر گشته سیف الدین
که پر نسر فلک بر سهام او زیبد.
خاقانی.
در کشتن او سعی بیفایده نمودند.
(گلستان).
سعی نابرده در این راه بجایی نرسی
مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 170).
- سعی بردن، کوشش کردن:
چو دیدی کز آن روی بسته ست در
به بیحاصلی سعی چندین مبر.
سعدی.
- سعی کردن، کوشش کردن. رجوع به همین کلمه شود.
|| شتافتن. (آنندراج). شتاب نمودن. (منتهی الارب). در رفتن شتاب کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (المصادر زوزنی). شتاب کردن. (غیاث): قبله ٔ عالم که ارباب حوائج... بجانب او همی آمدندی غابر و غایب. (ترجمه تاریخ یمینی). || اداره کردن. (منتهی الارب). || دویدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). دویدن میان صفا و مروه هفت بار و اینهم از لوازم حج است. (غیاث):
رفته و سعی صفا و مروه کرده چهار و سه
هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیده اند.
خاقانی.
پس از میقات حج و طوف کعبه
جمار و سعی و لبیک و مصلی.
خاقانی.
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم که از مروه صفا رفت.
حافظ.
|| اقرار و اعتراف کردن چیزی را پیش کسی. (دزی ج 1 ص 656). || قصد کردن. (آنندراج). قصد کردن و آهنگ کردن. (فرهنگ فارسی معین). || خزیدن: المراه السلیطه حیه تسعی مادامت حیه تسعی. تسعی (عصی الراعی) علی وجه الارض مثل ما یسعی النبات الذی یقال له الثیل. (ابن بیطار). || انبساط. اتساع. پهن شدن: و منعالقروح الخبیثه من ان تسعی فی البدن. (ابن البیطار). || ورزیدن. || کار نمودن. (منتهی الارب). کار کردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58) (تاج المصادر بیهقی). کسب و کار کردن. (غیاث). || سخن چینی نمودن. (منتهی الارب):
چنان ارادت و شوق است در میان دو دوست
که سعی دشمن خونخوار در نمیگنجد.
سعدی.
|| (اِ) دواب. چهارپایان. رمه ٔ حیوانات. گله. (دزی ج 1 ص 656).

فرهنگ فارسی هوشیار

تلاش

(اسم) کوشش سعی جد و جهد جهت بدست آوردن چیزی. سعی و جستجو، کوشش

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سعی

کوشش، پشتکار، تلاش

فرهنگ معین

تلاش

(تَ) (اِ.) کوشش، سعی.

فرهنگ عمید

تلاش

جدوجهد برای به‌دست آوردن چیزی، سعی، کوشش،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تلاش

اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی،
(متضاد) تن‌آسانی، تنبلی


سعی

اهتمام، تقلا، تلاش، جد، جهد، کوشش، مجاهده، مساعی، کوشیدن، کوشش کردن، اهتمام ورزیدن،
(متضاد) اهمال ورزیدن، سستی کردن، آهنگ، قصد

فرهنگ فارسی آزاد

سعی

سَعْی، (سَعی- یَسْعی) کار و کوشش کردن- سعی کردن- همّت نمودن- قصد کردن- اقدام نمودن- به شتاب و مثل حالت دویدن پیمودن- تند راه رفتن

معادل ابجد

سعی و تلاش

877

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری